یکشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۹۰

جواب دندان شکن




روزی لئون تولستوی در خیابانی راه می رفت که ناآگاهانه به زنی تنه زد. زن بی وقفه شروع به فحش دادن و بد وبیراه گفتن کرد .
بعد از مدتی که خوب تولستوی را فحش مالی کرد ،تولستوی کلاهش را از سرش برداشت و ...
محترمانه معذرت خواهی کرد و در پایان گفت : مادمازل من لئون تولستوی هستم .
زن که بسیار شرمگین شده بود ،عذر خواهی کرد و گفت :چرا شما خودتان را زودتر معرفی نکردید ؟
تولستوی در جواب گفت : شما آنچنان غرق معرفی خودتان بودید که به من مجال این کار را ندادید

ارباب و دهقان


پير، با ناله مي‌گفت: ارباب!آخر درد من يکي دو تا نيست، با وجود اين همه بدبختي، نمي‌دانم ديگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را«چپ» آفريده است؟!دخترم همه چيز را دو تا مي‌بيند.


ارباب پرخاش کرد و گفت: بدبخت!
چهل سال است نان مرا زهر مار مي‌کني! مگر کور هستي، نمي‌بيني که چشم دختر من هم «چپ» است؟!


دهقان گفت: چرا ارباب مي‌بينم ...اما ...چيزي که هست، دختر شما همه‌ی خوشبختی‌ها را «دوتا» مي‌بيند ...ولي دختر من، همه بدبختي ها را ...

دوشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۰

عصیان



اینجا ایستاده ام درست در مرکز زمین!
درست در میان پنجه قدرتت!
میان همه جلال و جبروتت!
و هنوز کائنات به دورم می چرخد!
و هنوز هر صبح خورشید برایم طلوع می کند!
من مرکز زمینم، من همه زمانم،


من عاصیم ....