سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۱

دلتنگی




دلم تنگه که شالت رو دوباره سبز بندازی

دلم دلتنگه حرفاته: که فردامون و میسازی

دلت لبریز از خونه ولی مردونه ایستادی

بریدن پاتو از خونه، نمیدونن نیفتادی

نمیدونن تو زندون هم، نه کم میشی نه میمیری

هنوزم دست بانو رو بلند و سبز میگیری

دلم از دستشون خونه، همونایی که بی رحمن

از آزادی چه میدونن فقط باتومو میفهمن



هنوزم توی روزی که ندا روی زمین افتاد

یه سبز ساده می پوشیم، بدون حرف بی فریاد

هنوزم پیرمردامون تو دستاشون یه دستبنده

هنوزم مادر سهراب، به امید تو میخنده

یه روزی میشه این کابوس، از این بی خوابی رد میشه

یه روز دست این ملت، از این زندونا رد میشه

یه روزی که تو میدونی، میاد و دور نمیمونه

همه دنیای من شاهد، که حرف زور نمیونه

هیچ نظری موجود نیست: